پارت ۶ و ۷ و۸

ساخت وبلاگ

سلام ببخشید که این مدت نزاشتم چون رفتم مسافرت و بعدش هم مشکلی تو گوشی و نتم ایجاد شد . الان ۶ پارت رو میزارم سه پارت پایین و یه پارت بالا پارت ۶ و ۷ و۸...
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 22 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:27

#اجازه هست برايت بميرم #پارت6 نمیدونم چقدخواب بودم اما وقتى که بیدارشدم، لباسهام تنم بودند. به اطرافم نگا‌کردم.اتاق تاریک بود.به سختی ازجام بلند شدم . چادرم گوشه ی اتاق افتاده بود!...بسمتش رفتم...بادستای کم جون و لرزونم چادر و بلند کردم...بابه یاد اوردن اتفاق دیشب بازگریه کردم وچادر و روی زمین انداختم: من دیگه پاک نیستم نمیتونم این چادر و سرم کنم!... چادررو برنداشتم و ازاتاق خارج شدم...چندتا دختر و پسر توسالن پایین نشسته بودن و باهم ميگفتن و میخندیدند. فرهاد مشغول پچ پچ کردن توگوش همون دختر دیشبی بود... بدون اینکه بهشون توجه کنم بسمت در خروجی رفتم. همه شون با تعجب ب سرو صورت وضعم نگا میکردند. دلیل نگاههاشون رو نفهمیدم !...حتما دلشون بحالم سوخته بود!... آرش بسمتم‌ اومد و گفت :بذار کمکت کنم!... تموم نفرتمو تو چشمهام ريختم وگفتم : ميدونم خدارو نميشناسين و اعتقادى بهش ندارى اما ازخدامیخوام بلایی ک سر من اوردی سرناموست بیاره!.... آرش باخشم به سمت فرهاد برگشت و بعد با سرعت از خونه خارج شد. منم باقدم هايى سست و ناميزون بسمت خیابون رفتم. اولین ماشینی که جلوم ایستاد، سوارشدم. راننده بسمتم برگشت و گفت :حالتون خوبه خانم؟! __ به این ادرس برین لطفا ! تمام طول راه بی صدا اشک میریختم،تااینکه راننده جلوی درخونه مادرم نگه داشت! از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه روزدم.مامانم مثل همیشه باصدای ارومش جواب پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 3:59

اجازه هست برايت بميرم؟!#پارت9 مادر دنيابادیدن دنیا تواون وضع قلبم‌درد گرفت...خدایا یعنی واقعا دخترم حامله است؟ پشت در دستشويى منتطرش شدم . عوق زدنهاش حالم و بدتر میکرد، طاقت نیاوردم و به دردستشویی زدم:دنیا!...مامان...حالت خوبه؟! سکوت __ دنیانگرانم‌کردی دختر! باصدای ضعیفی‌گقت: خوبم مامان !برو !...میام! __ درو باز کن دنیا __ الان میام بعد از دودقیقه در بازشد.رنگش حسابی پریده بود. بسمت اتاقش رفت.دنبا پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : پارت, نویسنده : romanraman بازدید : 222 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:41

  #پارت12دوروز گذشته بود وهنوز مادرم نتوانسته بود من رو راضی به سقط کنه!... اينبار باناراحتی وارد اتاقم شدو گفت:دنیا شکمت کم‌کم‌بزرگ‌ میشه ،برات دردسر میشه ! نه میذاری به فرهاد بگیم نه میذاری سقطش کنیم!... _ فرهاد بفهمه ‌میگه بکشمش!..من میخوامش!... __ اینده‌ات و نابود میکنی‌دنیا!...این بچه ‌دست و پاتو میگیره!‌دنیا توروخدا بی عقلی نکن!... __ بابا وقتی مرد، تو همسن من بودی ، چراازدواج ‌نکردی؟چرا بپا پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : پارت, نویسنده : romanraman بازدید : 186 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:41

امیدوارم دوست داشته باشید  روبه قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى توشکمش شک دارم!اون بچه من نیست! باصورتی کش اومده بهش زل زدم وباناباوری گفتم : یعنی چی؟؟منظورت چیه؟!میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت:من میخام باموکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش كشيد و گفت:حتما اقای دلباز!میتونیدباموکلت پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 313 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31

  دراتاقش روبازکرد پشت میزکارش نشست وگفت:چیزی میخوری برات بیارم؟! __ نه مرسی! __ اگه قبل از طلاق گرفتن میگفتی به باردار بودنت شك دارى این اتفاقا نمیوفتاد! __ آخه اون اتفاق با طلاقمون تو ده روز افتادن! انقد سریع شدکه فکر اینجاشونکردم! __ کدوم اتفاق؟! آه ميكشم!....تو دوراهى ام!...اين شرمسارى رو تعريف پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 174 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31

  سرم وازسجاده بلند کردم و ب ساعت نگا کردمنزدیک ۱۰.۳۰ بود! وسایلمو توچمدون گذاشتم .بس بود هرچی تحمل کردم! بایداین وضع تموم میشد!خواستم برم خونه مادرم که نظرم عوض شد! تصميم گرفتم حالا كه ميخوام براى هميشه برم؛ اول حال فرهاد رو درست وحسابى بگيرم و بعدبراى هميشه برم خونه ى مادرم! چادرمو سرم کردم و از خ پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 145 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31

  دراتاق رو بازکرد و با من وارداتاق شد.تازه به خودم اومد‌م‌ و هلش دادم و گفتم :بمن دست نزن عوضی!... __ هوووش! اروم باش خانم ! کارت ندارم. فقط خواستم کمکت کنم. __ بمن دست نزن !... __ چشم هرچی شما بگی‌!... من برم برات شربت بیارم یکم اروم شی! بغض كردم و گفتم : هیچی نمیخوام!...فقط تنهام بذار! بدون حرف د پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 163 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31

  گیج‌ به سمت آرش برگشتم که بهم نزدیک ميشد؛وقتى دستامو گرفت، ناليدم: ولم کن __ اروم باش گربه وحشی!... __چرا سرم داره گیج‌میره؟!... __ چیزی نیست اروم باش!... بهم نزدیک تر شد و کامل‌ منو تو بغلش كشيد!.... توان جنگیدن باهاش رو نداشتم !...هر لحظه سست تر میشدم!.... من و از روی زمین بلند کرد و بسمت تخت گو پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 144 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31

#اجازه هست برايت بميرم #پارت6نمیدونم چقدخواب بودم اما وقتى که بیدارشدم، لباسهام تنم بودند. به اطرافم نگا‌کردم.اتاق تاریک بود.به سختی ازجام بلند شدم . چادرم گوشه ی اتاق افتاده بود!...بسمتش رفتم...بادستای کم جون و لرزونم چادر و بلند کردم...بابه یاد اوردن اتفاق دیشب بازگریه کردم وچادر و روی زمین انداخت پارت ۶ و ۷ و۸...ادامه مطلب
ما را در سایت پارت ۶ و ۷ و۸ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanraman بازدید : 193 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 0:31